دارکلغتنامه دهخدادارک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قهاب بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان در 9 هزارگزی شمال خاوری اصفهان متصل براه زینبیه . جلگه ای است معتدل و دارای 145 تن سکنه اس
دارَکdavitواژههای مصوب فرهنگستاندیرک کوچکی که برای بالا و پایین بردن قایقها و لنگرها و وسایل دیگر به کار میرود
دارک پاشنهstern davitواژههای مصوب فرهنگستانهر یک از دو دارکی که از آن برای پایین بردن قایق پاشنه استفاده میشود
دارک تاشوcollapsible davitواژههای مصوب فرهنگستاندارکی که در پاشنة آن در محل اتصال به عرشه لولا تعبیه شده است و بهدلیل قابلیت تا شدن در زمانی که از آن استفاده نمیشود، فضای عرشه را اشغال نمیکند
دارک تنة لنگرcat davitواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دارک در شناورهای قدیمی برای بالا آوردن تنة لنگر از طریق بستن آن به حلقههای انتهایی
دارک تنة لنگرcat davitواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دارک در شناورهای قدیمی برای بالا آوردن تنة لنگر از طریق بستن آن به حلقههای انتهایی
دارک دهانة انبارhatch davitواژههای مصوب فرهنگستاندارکی کوچک و قابلحمل برای بالا و پایین بردن اجسام یا آذوقه یا وسایل، که بر بالای دهانة انبارها نصب میشود متـ . دارک دهانه
دارک لنگرanchor davitواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دارک در شناورهای قدیمی برای جابهجایی لنگر؛ در کشتیهای امروزی بهجای این دارک از یک دوار یا جرثقیل لنگر استفاده میکنند
دارک مکانیکیmechanical davitواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دارک که، برخلاف دیگر دارکها که با دست کار میکنند، با چرخدنده و افزارهای مکانیکی کار میکند