دارپرنیانلغتنامه دهخدادارپرنیان . [ پ َ ] (اِ مرکب ) چوب بقم راگویند و بدان چیزها رنگ کنند. (برهان ) : بر هر تنی پراکند آن پرنیان پرندخاکی کز آن نروید جز دارپرنیان .مسعودسعد.
دارپرنیانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچوب بقم که از آن رنگ سرخ میگیرند و برای رنگ کردن پشم و ابریشم و پارچههای ابریشمی به کار میرود؛ دارنهال: ◻︎ در هر تنی پراکند آن پرنیانپرند / خاکی کز او نروی
داردانیانلغتنامه دهخداداردانیان . (اِخ ) نام یک خانوداه ٔ گمنام قدیم در آسیای صغیر که در شهر اِاُلی زندگی می کرده اند و در زمان اردشیر دوم پادشاه هخامنشی یکی از افراد این خاندان بنام
دال پرنیانلغتنامه دهخدادال پرنیان . [ پ َ ] (اِ) دارپرنیان و چوب بقم . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 1421). رجوع به دار پرنیان شود.
دارنهاللغتنامه دهخدادارنهال . [ ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) چوب بقم را گویند که بدان چیزها رنگ کنند. (انجمن آرا). رجوع به دارپرنیان شود.
بقملغتنامه دهخدابقم . [ ب َ ق َ / ب َق ْ ق َ ] (ع اِ) بکم . (برهان ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معرب بکم و بگم ، چوبی باشد سرخ که رنگ رزان بدان چیزها رنگ کنند. (از برهان ).
جزیرةالرامیلغتنامه دهخداجزیرةالرامی . [ ج َ رَ تُرْ را ] (اِخ ) در دریای اعظم بحدود سرندیب اندر جنوب از وی واقع است . و اندرو مردمانی اند سیاه وحشی و برهنه ، غواصی کنند و این جای مروار