دارنیلغتنامه دهخدادارنی . [ رِ ] (اِخ ) نام موضعی است به هندوستان . (آنندراج ). در آنجا در زمان محمود غزنوی بتخانه ای بود که بدست او ویران شده است : بکشت مردم بتخانه ها و بسوخت چ
دارنیزهلغتنامه دهخدادارنیزه . [ ن َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) درختی است در هندوستان : کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار خیزد (حدود العالم ، ذیل شرح شهر ملی . و نیز
دارنیزهلغتنامه دهخدادارنیزه . [ ن َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) درختی است در هندوستان : کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار خیزد (حدود العالم ، ذیل شرح شهر ملی . و نیز
ملیلغتنامه دهخداملی . [ ] (اِخ ) چهارشهر است [ در هندوستان ] بر کران دریا و هر چهار شهر را ملی خوانند و پادشایی بلهرای است و از آنجا دارنیزه و پلپل خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه
پلپللغتنامه دهخداپلپل . [ پ ِ پ ِ ] (اِ) فلفل . و فلفل معرب آن است . (برهان قاطع). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است . (ا
تانیسرلغتنامه دهخداتانیسر. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در هندوستان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). گردیزی در زین الاخبار آرد: در سنه ٔ احدی و اربعمائه (401 هَ .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن یوسف بن محمدبن العباس مکنی به ابوالخیر و ملقب برضی الدین القزوینی الطالقانی . در نامه ٔ دانشوران آمده است که : در کتب ترا