دارصینیلغتنامه دهخدادارصینی . (اِ مرکب ) معرب دارچینی : و از این ناحیه (چین ) حریر و پرند و خاوجیر چینی و دیبا و غضاره و دارصینی و... خیزد. (حدود العالم ). رجوع به دارچین و دارچینی
دارچینیلغتنامه دهخدادارچینی . (اِ مرکب ) دارچین : بخود پیچید فلفل از سواد خال هندویت قلم شد دارچینی ازحدیث تندی خویت . تأثیر.رجوع به دارچین شود.
داروینیسمفرهنگ انتشارات معین[ انگ . ] (اِ.) عقاید چارلز داروین (1802 - 1889) طبیعی دان انگلیسی که اساس آن اعتقاد به تکامل جانداران از ساده به پیچیده است .
داروینیسمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتئوری چارلز رابرت داروین طبیعیدان و فیلسوف انگلیسی در خصوص تکوین و ارتقا و تکامل حیوانات و نباتات که طبق آن حیوانات و نباتات از سادهترین فرمها تشکیل یافته و
دانهخوار دارچینیSporophila cinnamomeaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از زردپرهایان و راستۀ گنجشکسانان با سینه و شکم حنایی و دارچینی و منقار قوی و کوتاه
فیفیطراسلغتنامه دهخدافیفیطراس . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی قرفة الدارصینی است . (فهرست مخزن الادویه ).
ارمالکلغتنامه دهخداارمالک . [ اَ ل َ ] (اِ) ارمال . گیاهی است در جبال یمن و درخت آن بذراعی رسد. برگ آن اغبر و فروهشته و گلش آسمانگون است و میوه ندارد و مستعمل پوست آنست و نیکوترین
لعوق حب القطنلغتنامه دهخدالعوق حب القطن . [ ل َ ق ُ ح َب ْ بِل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) من صناعة جالینوس جلیل القدر عظیم النفع یعید شهوة الباء بعد الیأس و یصفی الصوت و یفتح السدد و یذهب ضعف
غضارةلغتنامه دهخداغضارة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب ). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود.
اسفاناجلغتنامه دهخدااسفاناج . [ اِ ] (اِ) بفارسی اسفناج نامند و بیونانی سوماخیوس گویند و بری او در افعال مانند بستانیست و بستانی او معروف و در آخر اوّل سرد و تر و گویند معتدل است ،