دارج بالالغتنامه دهخدادارج بالا. [ رَ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. در 142هزارگزی جنوب خاوری قاین . 27 هزارگزی جنوب شاهرخت . کوهستانی . معتدل و دارای 112
دارج بالالغتنامه دهخدادارج بالا. [ رَ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند در 71هزارگزی شمال باختری درمیان ، کوهستانی در معتدل و دارای 311 تن سکنه است . آب آن
دارجلغتنامه دهخدادارج . [ رِ ](ع ص ) برانگیخته و به درجات بالا رونده : تراب ٌ دارج ؛خاکی که باد برانگیزد و بصورت گردباد درآورد. (المنجد) (آنندراج ). || صبی دارج ؛ کودکی که تازه
دارج پائینلغتنامه دهخدادارج پائین . [ رَ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند در 142هزارگزی جنوب خاوری قاین . کوهستانی . گرمسیر و دارای 90 تن سکنه است . آب آن از
دارجلغتنامه دهخدادارج . [ رِ ](ع ص ) برانگیخته و به درجات بالا رونده : تراب ٌ دارج ؛خاکی که باد برانگیزد و بصورت گردباد درآورد. (المنجد) (آنندراج ). || صبی دارج ؛ کودکی که تازه
قلملغتنامه دهخداقلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چی
دارج پائینلغتنامه دهخدادارج پائین . [ رَ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند در 142هزارگزی جنوب خاوری قاین . کوهستانی . گرمسیر و دارای 90 تن سکنه است . آب آن از
دینالوسلغتنامه دهخدادینالوس . (یونانی ، اِ) معنای آن دائم العطش باشد و آن را خس الکلب و شوک الدارج و مشطالراعی گویند. خاری است دارای ساقه ٔ توخالی که از آب پر شود و چون آن را بشکنن
شاقللغتنامه دهخداشاقل . [ ق ِ ] (اِ) اصل وزن کلاً در نزد عبرانیان شاقل بود و آن را به نصف و ثلث و ربع تقسیم میکردند. اما شاقل مقدس وزن مضبوط و معینی شرعی بوده است و برخی را گمان