دارةلغتنامه دهخدادارة. [ رَ ] (اِخ ) شهری است از توابع خابور (در بین النهرین ). (معجم البلدان ). || نام موضعی است و در شعر طرماح آمده است . (معجم البلدان ).
دارةلغتنامه دهخدادارة. [ رَ ] (ع اِ) ریگزار. (منتهی الارب ). || سرای . || قبیله . || زمین وسیع میان کوهها. || هر چیز که محیط چیزی باشد. || خرمن ماه . هاله ٔ ماه . ج ، دارات و دو
دعرةلغتنامه دهخدادعرة. [ دَ رَ ] (ع اِمص ) به معانی دَعَرة است . (از منتهی الارب ). رجوع به دعرة شود. || عیب . (ذیل اقرب الموارد از لسان ).
دعرةلغتنامه دهخدادعرة. [ دَ ع َ رَ ] (ع اِمص ) تباهی . (منتهی الارب ). || فسق . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). || پلیدی . (منتهی الارب ). خبث . (ازذیل اقرب الموارد). دَعا
دعرةلغتنامه دهخدادعرة. [ دَ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) به معانی دَعارة است .(از اقرب الموارد). رجوع به دَعارة و دَعَرة شود.
دعرةلغتنامه دهخدادعرة. [ دُ ع َرَ ] (ع ص ) شخص خائن که یاران خود را عیب کند. (از اقرب الموارد از لسان ). دُعَر. و رجوع به دعر شود.
دارهلغتنامه دهخداداره . [ رِ ] (اِخ ) موافق نوشته ٔ موسی خورنی مورخ ارمنی اسم نهمین پادشاه اشکانی یعنی همان کسی است که ما بعنوان بلاش اول میشناسیم . رجوع به ایران باستان ج 3 ص 3