دارالسرورلغتنامه دهخدادارالسرور. [ رُس ْ س ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فشگل دره ، بخش آبیک شهرستان قزوین . نه هزارگزی شمال باختر آبیک سه هزارگزی راه شوسه . دامنه . سردسیر. سکنه 128 تن
دارالسرورلغتنامه دهخدادارالسرور. [ رُس ْ س ُ ] (ع اِ مرکب ) بهشت . (ناظم الاطباء). مقابل دارالغرور (دنیا). || جهان دیگر : ز ما زحمت خویش دارید دورشما وین سرا، ما و دارالسرور. نظامی .
دارالغرارلغتنامه دهخدادارالغرار. [ رُل ْ غ ِ ] (ع اِ مرکب ) خانه ٔ فریب . کنایت از دنیا : گر شدی محسوس جذب آن مهارپس نماندی این جهان دارالغرار.مولوی .
دارالسرورواژهنامه آزادیکی از القاب شهر بروجرد به عنوان مرکزیت سیاسی و گردشگری منطقه از ادوار قدیم بوده است
دارالسرورلغتنامه دهخدادارالسرور. [ رُس ْ س ُ ] (ع اِ مرکب ) بهشت . (ناظم الاطباء). مقابل دارالغرور (دنیا). || جهان دیگر : ز ما زحمت خویش دارید دورشما وین سرا، ما و دارالسرور. نظامی .
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن عنترة. محدث است . عمروبن ابی قیس از او و وی از عمروبن مرةروایت کند: سئل رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم عن قول اﷲ:«فمن یرد اﷲ أن یهدیه یشرح صدرَه
منزلگهلغتنامه دهخدامنزلگه . [ م َ زِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جایی که مسافران و کاروانیان فرودآیند. جایی که رهروان بار و بنه افکنند آسایش را : در آن بیابان منزلگهی عجایب بودکه گر بگویم
خواندنلغتنامه دهخداخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) قرائت کردن . تلاوت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای مج کنون تو شعر من از بر کن وبخوان از من دل و سگالش واز تو تن و زبان . رودکی .
دارالسرورلغتنامه دهخدادارالسرور. [ رُس ْ س ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان فشگل دره ، بخش آبیک شهرستان قزوین . نه هزارگزی شمال باختر آبیک سه هزارگزی راه شوسه . دامنه . سردسیر. سکنه 128 تن