دارآفرینلغتنامه دهخدادارآفرین . (اِ مرکب ) دارابزین . هرچیز که مردم بر آن تکیه کنند خواه آن شخص باشد و خواه آن محجری و خواه ستونی . (برهان ) (آنندراج ). || پنجره و محجری را گویند که
دادآفرینلغتنامه دهخدادادآفرین . [ ف َ ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . حق تعالی که آفریننده ٔ داد است : پناهت به دادآفرین باد وبس که از بد جز او نیست فریادرس . اسدی .به دادآفرینی که
دادآفرینلغتنامه دهخدادادآفرین . [ف َ ] (اِخ ) نام نیای هجدهم اسپهبد بختیار، جهان پهلوان روزگار خسروپرویز که قصه ٔ او در بختیارنامه آمده است و نواده ٔ پنجم رستم دستان . (تاریخ سیستان
داذآفرینلغتنامه دهخداداذآفرین . [ ف َ ] (نف مرکب ) صفت خدای تعالی . || (اِخ ) رجوع به داذآفرید و دادآفرین شود.
دارافزینلغتنامه دهخدادارافزین . [ رْ اَ ] (اِ) دارآفرین . تکیه گاه و محجر تخت و صفه و بام و تکیه گاه مطلق . (انجمن آرا). دارابزین : بخیره چشمی سوراخهای دارافزین بسرخ رویی دیوارهای آ
دادآفرینفرهنگ انتشارات معین(فَ) (ص فا.) 1 - آن که عدالت ایجاد کند. 2 - از نام ها و صفات باری تعالی . 3 - یکی از گوشه های موسیقی .
دارافزینلغتنامه دهخدادارافزین . [ رْ اَ ] (اِ) دارآفرین . تکیه گاه و محجر تخت و صفه و بام و تکیه گاه مطلق . (انجمن آرا). دارابزین : بخیره چشمی سوراخهای دارافزین بسرخ رویی دیوارهای آ
نیم تختلغتنامه دهخدانیم تخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین . دارافرین . (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن
دارابزینلغتنامه دهخدادارابزین . [ اَ ] (اِ) پنجره و محجری که در پیش درخانه سازند. || تکیه گاه : گفت مولانا آنجا هیچ دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ (منتخب لطایف
دارفزینلغتنامه دهخدادارفزین . [ رَ ](اِ) صفه و سکو و دکه ، که در پیش خانه ها بجهت نشستن سازند. (برهان ). || تکیه گاه . (برهان ). رجوع به دارابزین ، دارآفرین و داربزین شود. || پنجره