داد و ستدلغتنامه دهخداداد و ستد. [ دُ س ِ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مخفف دادن و ستدن : چو بستانی ببایدت دادکز داد و ستد جهان شد آباد.نظامی .دهد بستاند و عاری نداردبجز داد و ستد کاری ندارد. نظامی .خا
داد و ستددیکشنری فارسی به انگلیسیbusiness, deal, dealing, give-and-take, negotiation, trade, traffic, transaction, truck
حدوث ذاتیلغتنامه دهخداحدوث ذاتی . [ ح ُ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیاز به دیگری داشتن . الحاجة الی الغیر. (تعریفات جرجانی در کلمه ٔ حادث ). در مقابل حدوث زمانی . هو کون الشی ٔ مفتقراً فی وجوده الی الغیر. (تعریفات جرجانی ص 56).
دایتیلغتنامه دهخدادایتی . (اِخ ) (رود) نام رودی به آریاویج . صورت اوستائی نام رودی که امروزه به جیحون یا آمویه و یا وهرود و یا به رود و یا آمودریاموسوم است . دایتیک . رجوع به مزدیسنا ج 1 ص 50 شود.
دادلغتنامه دهخداداد. (اِخ ) (امیر...) حبشی بن آلتونتاق (ابوشجاع ) ممدوح امیرمعزی شاعر. وی از جانب سلطان برکیارق تاسال 495 هَ . ق . امارت خراسان داشت و در این سال سلطان سنجر از جانب برادر به امارت خراسان بجای وی آمدو این امیر را با سلطان جنگی بوده است و در آن
دادفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ بیداد] عدل؛ انصاف: ◻︎ در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگهدار پند (فردوسی۲: ۷۹۹)، ◻︎ جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستمپیشه عدل است و داد (سعدی۱: ۹۸).۲. [عامیانه] بانگ بلند؛ فریاد؛ فغان: ◻︎ برفت آن گلبن خرم به بادی / دریغی ماند و فریادی و دادی (؟: لغتنامه: داد).
دادفرهنگ فارسی عمید۱. =دادن۲. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.٣. (اسم مصدر) عطا و بخشش؛ عطیه.٤. (اسم مصدر) [قدیمی] دادن.٥. (اسم) [قدیمی] تقدیر؛ قسمت: ◻︎ ز خورشید تابنده تا تیرهخاک / گذر نیست از داد یزدان پاک (فردوسی: ۲/۳۴۵).⟨ دادودهش: [قدیمی] عطا و بخشش: ◻︎ به دادودهش گیتی آب
دادلغتنامه دهخداداد. (اِ) عدل . (برهان ). مَعدِلَه . (منتهی الارب ). بذل . (برهان ). قسط. نصفت . مقابل ستم . ظلم و جور. عدالت . (برهان ). نَصف . نِصف . نَصَف . (منتهی الارب ) : ای شهریار راستین ، ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیکخواه ،ای از همه شاهان گزین .
دردادلغتنامه دهخدادرداد. [ دِ ] (اِخ ) صورتی و تلفظی است تیرداد را که نام یکی از پسران خسروپرویز بوده است . (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2594).
دره بیدادلغتنامه دهخدادره بیداد. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابسرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 22هزارگزی شمال چقلوندی و 12هزارگزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد، با 180 تن سک
حدادلغتنامه دهخداحداد. [ ح َدْ دا] (اِخ ) اسکندرانی . ظافربن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف الجذامی الاسکندرانی معروف به حداد شاعر ادیب . حافظ سلفی و گروهی از اعیان از وی روایت کنند. وفات او بمصر در محرم سال (529هَ . ق .) بود، و از اوست :حکم العیون علی الق
حدادلغتنامه دهخداحداد. [ ح َدْ دا] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 8 هزارگزی خاور مشهد و 3 هزارگزی خاور کشف رود، جلگه و معتدل است . رودخانه از آن گذرد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالدار