دادکلغتنامه دهخدادادک . [ دَ ] (اِ) لَلَه . (جهانگیری ). اتابک . (انجمن آرا). مقابل «دادا» و «دَدَه » پیرغلام قدیمی باشد. (برهان ). پیرغلام کهن : تو آن نازنینی که درمهد فطرت روا
دادکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دادا؛ دده؛ خدمتکار پیر.۲. رئیس عدالتخانه؛ دادبیگ: ◻︎ همه بادش ز حاجب وز امیر / همه لافش ز دادک وز وزیر (سنائی: لغتنامه: دادک).
دادکارلغتنامه دهخدادادکار. (ص مرکب ) که کار وی عدالت باشد. که عدالت پیشه دارد : که پاکست آن داور دادکارکه مربندگان را کند شهریار.شمسی (یوسف و زلیخا).
دادکاریلغتنامه دهخدادادکاری . (حامص مرکب ) عمل دادکار. عدل . عدالت ورزی : بکام و حلق رعیت ز دادکاری تورسیده شربت ِ انصاف خوشگوار تو باد.سوزنی .
دادکانلغتنامه دهخدادادکان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شورآب بخش اردل شهرستان شهرکرد. واقع در هفت هزارگزی شمال باختر اردل و دارای 74 سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل
دادکانلغتنامه دهخدادادکان . (اِخ ) دهی جزء دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 13000گزی خاور ضیأآباد متصل به راه شوسه ٔ همدان . جلگه . معتدل دارای 792 تن سکنه ، آب
دادکیشلغتنامه دهخدادادکیش . (ص مرکب ) که عدالت آیین و دین دارد. با عدل . بسیارعادل . که عدالت با سرشت عجین دارد. مقابل ستم کیش ، ظلم کیش . ج ، دادکیشان : ز رای روشن و تدبیر ملک پر
دادکارلغتنامه دهخدادادکار. (ص مرکب ) که کار وی عدالت باشد. که عدالت پیشه دارد : که پاکست آن داور دادکارکه مربندگان را کند شهریار.شمسی (یوسف و زلیخا).
دادکاریلغتنامه دهخدادادکاری . (حامص مرکب ) عمل دادکار. عدل . عدالت ورزی : بکام و حلق رعیت ز دادکاری تورسیده شربت ِ انصاف خوشگوار تو باد.سوزنی .
دادکانلغتنامه دهخدادادکان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شورآب بخش اردل شهرستان شهرکرد. واقع در هفت هزارگزی شمال باختر اردل و دارای 74 سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل
دادکانلغتنامه دهخدادادکان . (اِخ ) دهی جزء دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 13000گزی خاور ضیأآباد متصل به راه شوسه ٔ همدان . جلگه . معتدل دارای 792 تن سکنه ، آب
دادکیشلغتنامه دهخدادادکیش . (ص مرکب ) که عدالت آیین و دین دارد. با عدل . بسیارعادل . که عدالت با سرشت عجین دارد. مقابل ستم کیش ، ظلم کیش . ج ، دادکیشان : ز رای روشن و تدبیر ملک پر