دادفرخلغتنامه دهخدادادفرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات روزگار ساسانی نام و نظر قضائی وی در کتاب «ماتیکان هزارداتستان » آمده است . (سبک شناسی ج 1 ص 53)
دادفرمالغتنامه دهخدادادفرما. [ ف َ ] (نف مرکب ) آمر به عدل . دادفرمای . || (اِ) پادشاهان عادل بزرگ . (برهان ). || (اِخ ) ازنامهای حق تعالی . (برهان ) (صحاح الفرس ) : بغلتید پیش گرو
داذفرخلغتنامه دهخداداذفرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از قاضیان معروف دوره ٔ ساسانی است که نظرات قضایی او در کتاب «مادیگان ِ هزار داذستان » (گزارش هزار فتوای قضایی ) نقل شده است . ا
دادفرمافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. باریتعالی.۲. (صفت فاعلی) امرکننده به عدلوداد.۳. (صفت فاعلی) داددهنده.
داد فرماییلغتنامه دهخداداد فرمایی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل دادفرمای : بقا باد پادشاه دادگر و خسرو هفت کشور را در دادفرمایی و مملکت آرایی . (سندبادنامه ظهیری سمرقندی ص 218).
دادفرمالغتنامه دهخدادادفرما. [ ف َ ] (نف مرکب ) آمر به عدل . دادفرمای . || (اِ) پادشاهان عادل بزرگ . (برهان ). || (اِخ ) ازنامهای حق تعالی . (برهان ) (صحاح الفرس ) : بغلتید پیش گرو
داذفرخلغتنامه دهخداداذفرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از قاضیان معروف دوره ٔ ساسانی است که نظرات قضایی او در کتاب «مادیگان ِ هزار داذستان » (گزارش هزار فتوای قضایی ) نقل شده است . ا
دادآورلغتنامه دهخدادادآور. [ وَ ] (نف مرکب ) عدالت آورنده . دادآر : ازو ویژه آباد هر بوم و برکه یزدان دادآورش دادفربتوفیق دادآور ذوالمنن بگسترد دین در دل مرد و زن . شمسی (یوسف و ز
گروگرلغتنامه دهخداگروگر. [گ َ گ َ ] (اِخ ) یکی از نامهای خدای تعالی است . (برهان ) (آنندراج ) : بغلطید پیش گروگر بخاک همی گفت کای دادفرمای پاک . اسدی .گر این کام بدهد گروگر تراز