دادرشیشلغتنامه دهخدادادرشیش . [ دَ ] (اِخ ) نام مردی ارمنی تابع داریوش بزرگ . داریوش وی را به ارمنستان فرستاده است تامردمی را که آنجا بر وی شوریده بودند سرکوبی کند و بنا بکتیبه ٔ ب
دادرشیشلغتنامه دهخدادادرشیش . [دَ ] (اِخ ) نام مردی پارسی از یاران داریوش بزرگ و والی باختر، این مرد نیز بنابه سنگ نبشته ٔ بیستون بالشکری برای سرکوبی فراد نام عازم مرو شده است و فر
دارشیشعانلغتنامه دهخدادارشیشعان . (اِ مرکب ) درختی سطبر و خاردار و پوست آن به قرفه ماند. لیکن از آن گنده تر و سرخ تر میشود. اگر قدری از آن سحق کنند و با سرکه بسرشند و بر دندان نهند،
دارشیشعانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرختی کوتاه و خاردار با پوست سرخرنگ و خوشبو، و گلهای زرد که پوست آن در طب قدیم برای تسکین درد دندان به کار میرفته.
دارشیشعانلغتنامه دهخدادارشیشعان . (اِ مرکب ) درختی سطبر و خاردار و پوست آن به قرفه ماند. لیکن از آن گنده تر و سرخ تر میشود. اگر قدری از آن سحق کنند و با سرکه بسرشند و بر دندان نهند،
اصفلاوسلغتنامه دهخدااصفلاوس . [ ] (اِ) دارشیشعان . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ).
اندروخونلغتنامه دهخدااندروخون . [ اَ دَ ] (اِ) چوب دارشیشعان است و آن رستنیی سطبر خارناک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رستنی خارناک که دارشیشعان نیز گویند. (ناظم الاطباء).