دادبخشلغتنامه دهخدادادبخش . [ب َ ] (نف مرکب ) عدالت بخش . بخشنده ٔ عدل : بنام بزرگ ایزد دادبخش که ما را ز هر دانش او داد بخش . نظامی .چنان داند آن خسرو دادبخش که چون مادر این بوم
دادبخشیلغتنامه دهخدادادبخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل دادبخش : ستمدیده را دادبخشی کنم شب تیرگان را درخشی کنم .نظامی .
دادبخشیلغتنامه دهخدادادبخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل دادبخش : ستمدیده را دادبخشی کنم شب تیرگان را درخشی کنم .نظامی .
بیوگانلغتنامه دهخدابیوگان . [ وَ / وِ ] (اِ) ج ِ بیوه ، بمعنی زن شوی مرده : ستمدیده را دادبخشی کنی شب بیوگان را درخشی کنی . نظامی .و رجوع به بیوه شود.