داحةلغتنامه دهخداداحة. [ ح َ ] (ع اِ) واحد داح . بازی کودکان . یقال : الدنیا داحة. (مهذب الاسماء). رجوع به داح شود.
دست برنجنلغتنامه دهخدادست برنجن . [ دَ ب َ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دستینه ای باشد از طلا و نقره و مانند آن که زنان بر دست کنند. (برهان ) (از آنندراج ).زیوری است مانند حلقه که زنان بر ساع
بستان افروزلغتنامه دهخدابستان افروز. [ ب ُ اَ ](اِ مرکب ) بوستان افروز. گلی است سرخ رنگ و بی بوی که آن را تاج خروس و گل یوسف نیز گویند و بعضی اسپرغم را که ضیمران باشد بستان افروز میگوی