دااواژهنامه آزادداا (daa) درگویش لری ولکی به مادر گفته می شود. درگویش لکی، دا به تنهایی به معنی داد، بخشید،... است و همان معنایی را دارد که در فرهنگ دهخدا آمده یعنی از ریشۀ فعل
داالصدففرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی بیماری پوستی که در آن قسمتی از پوست بدن از فلسهای چسبنده پوشیده میشود. بیشتر در آرنج و زانو بروز میکند و با خاراندن و خراشیدن موضع درد، فلسهای سفید نقر
داءالکلبلغتنامه دهخدادأالکلب . [ ئُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) هاری . جنون سبعی . نوعی از مانیاست لکن گاهی بدخویی کند و گاهی مهربانی نماید و چاپلوسی کند همچون خوی سگان . صاحب کشاف اصطلا
داءالحیةلغتنامه دهخداداءالحیة. [ ئُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) دأالثعلب . دأحیة. داءالسمک . بیماری که در سر پدید آیدو موی بریزاند. صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: داءالحیة آن بود
لریلغتنامه دهخدالری . [ ل َرْ ری ] (اِ) جذام و دأالاسد. (ناظم الاطباء). مأخذ این کلمه به دست نیامد.
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ ِ ] (اِ) بزبان بعضی از عربان بمعنی مطلق سرگین باشد همچو خروالدیک که سرگین خروس است و آنرا بر گزندگی سگ دیوانه نهند نافع باشد. و خروالفار که سرگین موش ا