دائره گونلغتنامه دهخدادائره گون . [ ءِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) همانند دائره . بشکل دایره . گرد چون دایره : تا چو جعد صنمان دائره گون باشدجیم تا چو پشت شمنان پشت به خم باشد دال .فرخی .
دائرةدیکشنری عربی به فارسیدايره , محيط دايره , محفل , حوزه , قلمرو , دورزدن , مدور ساختن , دور(چيزي را)گرفتن , احاطه کردن , حوزه قضايي يک قاضي , دور , دوره , گردش , جريان , مدار , اتحادي
دائرةلغتنامه دهخدادائرة. [ ءِ رَ ] (ع ص ) تأنیث دائر. دائره . دایره . رجوع به دائره و دایره شود. || (اِ) گردش روزگار. (ترجمان القرآن جرجانی ). || سختی . (مهذب الاسماء). || هزیمت
دائرهلغتنامه دهخدادائره . [ ءِ رَ ] (ع اِ) دائرة. دایره . خط گرد.(منتهی الارب ) (غیاث ). چنبر. گرده . برهون . گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی . حلقه . هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط
پاکیهلغتنامه دهخداپاکیه . (اِخ ) اتین . مستشار حقوقی و قاضی فرانسوی ، متولد در پاریس . مؤلف کتاب مباحثی در باب فرانسه ، و آن دائرة المعارف گونه ای منتظم و سودمند است . (1529-161
دیسقوریدوسلغتنامه دهخدادیسقوریدوس . (اِخ ) پدانیوس . دیوسکوریدس . طبیب یونانی که در قرن اول میلادی بوده و تألیفات چنددر ادویه ٔ نباتی دارد. (از ناظم الاطباء). در مآخذ اسلامی دیسقورید
گردگردلغتنامه دهخداگردگرد. [ گ ِ گ َ ] (نف مرکب ) گردگردنده . دائره زننده . دوران پیداکننده : کابوک را نشاید و شاخ آرزو کندوز شاخ سوی بام شود باز گردگرد. ابوشکور.جهان فریبنده ٔ گر
زایجهلغتنامه دهخدازایجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) زایجه لوحه ٔ مربع یا دائره واری است که برای نشان دادن مواضع ستارگان در فلک ، ساخته میشود تا برای بدست آوردن حکم [ طالع ] مولد [ ولادت
غلچهلغتنامه دهخداغلچه . [ غ َ چ َ ] (اِخ ) قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان است که در وخان و بدخشان اقامت دارند و به زبانهای ایرانی که با فارسی اختلاف دارند تکلم کنند. (دائرة