خیو انداختنلغتنامه دهخداخیو انداختن . [ خ َ / خیو اَ ت َ ] (مص مرکب ) تف انداختن . خیو افکندن . بزق . بسق . بصق . (یادداشت مؤلف ).
خدو انداختنلغتنامه دهخداخدو انداختن . [ خ ُ / خ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تف انداختن . آب دهان انداختن . خدو افکندن . بصق . (از منتهی الارب ) : او خدو انداخت بر رویی که ماه سجده آرد پیش او
تفولغتنامه دهخداتفو. [ ت ُ ] (اِ) خیو انداختن بود در چیزی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 408). خیو باشد، یعنی انداختن آب دهان بچیزی یا به روی کسی . (اوبهی ). آب دهن را گویندو آب دهن
انداختنلغتنامه دهخداانداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (
نفثلغتنامه دهخدانفث . [ ن َ ] (ع مص ) دردمیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دمیدن . پف کردن . فوت کردن .
خیولغتنامه دهخداخیو. [ خ َ / خیو ] (اِ) تف ، آب دهن ، خلشک . (ناظم الاطباء). تفو، اخ تف ، خیم ، ته ، تهو، بزاق ، بصاق ، بساق ، لعاب ، رضاب ، لیاط، ریق ، خدو، انجوغ ، انجوخ ، لف
سرد گفتنلغتنامه دهخداسرد گفتن . [ س َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درشت و ناسزا گفتن . دشنام گفتن : و این مهتران را که رنجه نیارستندی داشتن دشنام دادندی و سرد گفتندی و خیو بر رویشان انداختن