خیلگاوانلغتنامه دهخداخیلگاوان . [ خ ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان خشابر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش ، واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری رضوان ده و 16 هزارگزی شوسه ٔ آستارا
خیلدارلغتنامه دهخداخیلدار. [ خ َ / خ ِ ] (نف مرکب ) سردسته . رئیس گروه . رئیس قسمتی از لشکر. دارنده ٔ خیل : بیامد همانگاه دستور اوی همان خیلداران و گنجور اوی .فردوسی .
خلیللغتنامه دهخداخلیل . [ خ َ ] (اِخ ) لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل اﷲ نیز می گویند : در امان ایزدی از غرق و حرق روزگارهمچو در آتش خلیل و همچو در دریاح
اصنافلغتنامه دهخدااصناف . [ اَ ](ع اِ) ج ِ صنف . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمها و انواع و گونه ها و گروه ها، واین جمع صنف است . (غیاث ). نوعها. اشکال
جفا کارلغتنامه دهخداجفا کار. [ ج َ ] (ص مرکب ) که جفا پیشه دارد. که عمل او جفاست . جفاکاره . جفاپیشه . جفاکیش . جفاجوی . ستمگر.بیدادگر. که کار او جور و جفاست . جافی : بر وفای وعده
خار مرغلغتنامه دهخداخار مرغ . [ م ُ ] (اِخ ) ظاهراً ناحیه ای بوده است که بدانجا سلاطین شکار می کرده اند. مصححین تاریخ بیهقی (فیاض - غنی ) نتوانسته اند این نقطه را مشخص کنند و باید