خیف ذی القبرلغتنامه دهخداخیف ذی القبر. [ خ َ ف ِ ذِل ْ ق َ ] (اِخ ) نام موضعی است فروتر از خیف سلام . (منتهی الارب ).
خیفلغتنامه دهخداخیف . [ خی ی َ/ خ ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خائف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیفلغتنامه دهخداخیف . [ ی ِ ] (اِخ ) نام کیِف از ایالات معروف روس است . (از ناظم الاطباء). رجوع به کیف شود.
خیفلغتنامه دهخداخیف . [ خ َ ی َ ] (ع اِمص ) فراخی غلاف نره ٔ شتر. || فراخی خیف ناقه . || (مص ) یک چشم ازرق و دیگری سیاه شدن اسب و مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس )
ذی القبرلغتنامه دهخداذی القبر. [ ذِل ْ ق َ ] (اِخ ) خَیف ُ ذی القبر. ناحیتی است در زیر خیف سلام و بدانجا نخلستانهاست و موز و میوه های فراوان دیگر دارد و آب آن از چشمه ها و قنوات است
قبرلغتنامه دهخداقبر. [ ق َ ] (اِخ ) (خیف ذی الَ ...) شهری است نزدیک عُسفان و آن خیف سلام است و ابوبکر همدانی گوید: به خیف ذی القبر مشهور شده است زیرا قبر احمدبن رضا آنجا است .
ذوالقبرلغتنامه دهخداذوالقبر. [ ذُل ْ ق َ ] (اِخ ) نام شهری به نزدیکی عسفان و آن را خیف ذی القبر نیز نامند. از آنروی که قبر احمدبن الرضا بدانجاست . (المرصع). و یاقوت گوید: خیف ذی ال
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلب