خیطلغتنامه دهخداخیط. [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز و یک هزارگزی خاور راه خلف آباد به اهواز. آب آن ازچاه و م
خیطلغتنامه دهخداخیط. [خ َ ] (ع اِ) رشته . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخیاط و خیوط و خیوطة : صدهزاران خیط یک تو را نباشد قوتی چون بهم بربافتی اسفندیار
خيطدیکشنری عربی به فارسیزه , زهي , نخ , ريسمان , رشته , سيم , رديف , سلسله , قطار , نخ کردن (باسوزن و غيره) , زه انداختن به , کشيدن , ريش ريش , نخ مانند , ريشه اي , چسبناک , دراز , به
خیتلغتنامه دهخداخیت . (اِ) خط. (یادداشت بخط مؤلف ). خط روی زمین یا روی پارچه یا روی کاغذ و غیره . خیط.
خیط رملهلغتنامه دهخداخیط رمله . [ خ َ رَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 15 هزارگزی جنوب راه اهواز به رامهرمز. (از