خیزیدنلغتنامه دهخداخیزیدن . [ دَ ] (مص ) برخاستن . بلند شدن . (ناظم الاطباء). خاستن . (یادداشت مؤلف ) : بخیزد یکی تند گرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نفام . دقیقی .خیزیدو خز
بیرون خیزیدنلغتنامه دهخدابیرون خیزیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیرون خاستن .- بیرون خیزیدن چشم ؛ از حدقه خارج شدن . ورغلمبیدن . پلقه زدن : سداب دشتی ، از خوردن آن سوزش و حرارت در تن افتد و
خیسیدنگویش اصفهانی تکیه ای: bexisi طاری: xisây(mun) طامه ای: xisâɂan طرقی: xisâymun کشه ای: xisâymun نطنزی: xis xârdan
بیرون خیزیدنلغتنامه دهخدابیرون خیزیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیرون خاستن .- بیرون خیزیدن چشم ؛ از حدقه خارج شدن . ورغلمبیدن . پلقه زدن : سداب دشتی ، از خوردن آن سوزش و حرارت در تن افتد و
خیزانیدنلغتنامه دهخداخیزانیدن . [ دَ ] (مص ) خیزیدن کنانیدن . برخاستن فرمودن . (ناظم الاطباء). بخاستن داشتن . (یادداشت مؤلف ).- بخیزانیدن ؛ خیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).الازلاق