خیرخیرلغتنامه دهخداخیرخیر. (ق مرکب ) هرزه . بیهوده . بی سبب . بی تقریب . (ناظم الاطباء). بهرزه . بیهده . (یادداشت مؤلف ). بی دلیل . بی علت : دریغ آن سوار گرانمایه شیرکه افکنده شد
خرخیرلغتنامه دهخداخرخیر. [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است از ختا که مشک و جامه ٔ ابریشمین از آنجاآورند. (ناظم الاطباء). خرخیز. رجوع به خرخیز شود.
زل زل نگاه کردنلغتنامه دهخدازل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیره خیره دیدن کسی را. خیرخیر نگاه کردن . بربر نگاه کردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زل زدن شود
خیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادههرزه؛ بیهوده؛ عبث. خیرخیر: (قید) [قدیمی]۱. بیهوده؛ بیسبب: ◻︎ نخستین از اغریرت اندازه گیر / که بر دست او کشته شد خیرخیر (فردوسی: ۲/۳۳۵).۲. تیرهوتار: ◻︎ از آوا
پرده پوشلغتنامه دهخداپرده پوش . [ پ َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ساتِر. ستار. (دهار). سِرپوش . رازدار. امین . سِرّ نگاهدار. مقابل پرده دَر : حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل در پیش خ
پرده درلغتنامه دهخداپرده در. [ پ َ دَ / دِ دَ ] (نف مرکب ) هَتّاک . هاتِک . هاتِک استار. مِذیاع . مُنّدِد. مقابل پرده دار. پرده پوش : حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل در پیش خ
ثناگولغتنامه دهخداثناگو. [ ث َ ] (نف مرکب ) ثناگوی . مداح . دعاگو. ستایشگر. حامد. ستاینده : من ثناگوی بزرگانم ومداح ملوک خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم . فرخی .نه بیهده سخنش در م