خیرآباد خالصهلغتنامه دهخداخیرآباد خالصه . [ خ َ دِ ل ِ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران . این ده در 8 هزارگزی شمال باختری ورامین متصل به راه شوسه ٔ تهر
خیرآباد خالصهلغتنامه دهخداخیرآباد خالصه . [ خ َ دِ ل ِ ص َ / ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 53 هزارگزی جنوب خاوری زرقان کنار راه فرعی خرامه به شیرا
خیرآبادلغتنامه دهخداخیرآباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش زابلی شهرستان سراوان ، واقع در پنج هزارگزی جنوب زابلی کنار راه مالروی زابلی به ایرانشهر. آب آن از قنات و راه آن مالرو است
خیرآبادلغتنامه دهخداخیرآباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان (بلوک شرقی ) بخش مرکزی شهرستان دزفول ، واقع در 10 هزارگزی جنوب دزفول و 10 هزارگزی جنوب باختری راه شوشتر به دزفول . آب
خیرآبادلغتنامه دهخداخیرآباد. [ خ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان واقع در55 هزارگزی جنوب اردستان و 17 هزارگزی شمال شوسه ٔ کوهپایه به اصفهان با 195 تن سکنه
خیرآبادلغتنامه دهخداخیرآباد. [ خ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ شهرستان نایین واقع در 24 هزارگزی خاور نایین و یک هزارگزی شوسه ٔ انارک به نایین . آب آن از قنات و راه آن ات
خیرآبادلغتنامه دهخداخیرآباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 24 هزارگزی خاور فدیشه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی
نائینلغتنامه دهخدانائین . (اِخ ) یکی از شهرهای استان دهم و مرکز فرمانداری است . شهری قدیمی است وسابقه ٔ تاریخی آن به پیش از اسلام میرسد. مؤلف «سرزمینهای خلافت شرقی » مینویسد: نا
داورآبادلغتنامه دهخداداورآباد. [ وَ ] (اِخ ) نام قدیم ده نمونه و سرمشقی . دهی از دهستان یاطری بخش گرمسیر شهرستان دماوند. واقع در 13000 گزی خاور گرمسار. سکنه 400 آب از حبله رود. محصو
دردادنلغتنامه دهخدادردادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دادن . عطا کردن خاصه در می و جام و از قبیل آن :چو دوری چند می درداد ساقی نماند از شرم شاهان هیچ باقی . نظامی .ساقی می مغز جوش درده
جرقویهلغتنامه دهخداجرقویه . [ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شهرضاست . این دهستان در خاور شهرضا واقع شده و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال بدهستان رودشت و از
تفرجلغتنامه دهخداتفرج . [ ت َ ف َرْرُ ] (ع مص ) انس جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گشایش یافتن و از تنگی و دشواری بیرون آمدن و خوشحالی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). تک