خیتلغتنامه دهخداخیت . (اِ) خط. (یادداشت بخط مؤلف ). خط روی زمین یا روی پارچه یا روی کاغذ و غیره . خیط.
خیتلغتنامه دهخداخیت . [ خ َ ] (ع مص ) کم و اندک کردن مال را (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).|| آواز کردن . مصدر دیگری است برای خیوت . (منتهی الارب ).
عوارض خط پرسرنشینhigh-occupancy toll, HOTواژههای مصوب فرهنگستانعوارضی که از خودروهای تکسرنشینی اخذ میشود که از خطوط یا راههای مختص به خودروهای پرسرنشین عبور میکنند
خیتاللغتنامه دهخداخیتال . (اِ) دروغ . (ناظم الاطباء). سخنان بی فروغ . (آنندراج ) (برهان قاطع). || خوش طبعی . مزاح . مطایبه . || عادت . طبیعت . مزاج . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : ز جغد و بوم بدیدار شوم تر صد بارولی بطعمه و خیتال جخج گوی همای .<p class="auth
خیتاملغتنامه دهخداخیتام . [ خ َ ] (ع اِ) خاتم . مهر. || انگشتری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیتروعلغتنامه دهخداخیتروع . [ خ َ ت َ ] (ع ص ، اِ) زن که بر حالی ثابت نماند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیتعورلغتنامه دهخداخیتعور. [ خ َ ت َ ] (ع ص ، اِ) زن بدخو. || سراب . || آنچه بر یک حال نباشد و نیست گردد. خیتروع . || تار عنکبوت مانندی که در سختی گرما از هوا فرود آید و نیست گردد. || دنیا. || گرگ . || غول . || سختی . || شیطان . || شیربیشه . || مسافت بعیده . || کرمی که بر روی آب باشد و در یک جا
خیت شدنلغتنامه دهخداخیت شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . پس از بازماندن از دعوی خود. (یادداشت بخط مؤلف ).بور شدن . کنفتی بارآوردن .
خیوتلغتنامه دهخداخیوت . [ خ ُ ] (ع مص ) مصدر دیگر است برای خیت . (منتهی الارب ). منه : خات خیتا و خیوتاً. رجوع به خیت شود.
خیت شدنلغتنامه دهخداخیت شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . پس از بازماندن از دعوی خود. (یادداشت بخط مؤلف ).بور شدن . کنفتی بارآوردن .
خیت و پیتلغتنامه دهخداخیت و پیت . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) شرمنده و بور و مغلوب . رجوع به فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده شود.- خیت و پیت شدن ؛ خیت شدن . مغلوب و شرمنده و بور شدن .- خیت و پیت کردن ؛ در مسابقه و مباحثه و محاوره و امثال آن
خیتاللغتنامه دهخداخیتال . (اِ) دروغ . (ناظم الاطباء). سخنان بی فروغ . (آنندراج ) (برهان قاطع). || خوش طبعی . مزاح . مطایبه . || عادت . طبیعت . مزاج . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : ز جغد و بوم بدیدار شوم تر صد بارولی بطعمه و خیتال جخج گوی همای .<p class="auth
خیتاملغتنامه دهخداخیتام . [ خ َ ] (ع اِ) خاتم . مهر. || انگشتری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیتروعلغتنامه دهخداخیتروع . [ خ َ ت َ ] (ع ص ، اِ) زن که بر حالی ثابت نماند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
سنخیتلغتنامه دهخداسنخیت . [ س ِ خی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ) از یک سنخ بودن . به گونه و اصل همانندی داشتن .
شخیتلغتنامه دهخداشخیت . [ ش َ / ش ِخ خی ] (ع ص ) نعت از شخت به معنی باریک اندام . (از منتهی الارب ). || غبار بالابرآمده . (منتهی الارب ). شِخْتیت .
شیخوخیتلغتنامه دهخداشیخوخیت . [ ش َ / ش ِ خی ی َ] (از ع ، اِمص ) شیخوخیة. پیری : در ایام شیخوخیت رقم کفران و سمت عصیان بر چهره ٔ خویش کشیدن موجب ملامت و ندامت باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 39).
رسوخیتلغتنامه دهخدارسوخیت . [ رُ خی ی َ] (ااز ع ، مص جعلی ) پایداری و استواری و ثبات و ثابت قدمی . || مودت و صداقت . (ناظم الاطباء).