خیاملغتنامه دهخداخیام . [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) یکی از آثار دوره ٔ صفوی شهر اسپاهان است . (یادداشت مؤلف ).
خیاملغتنامه دهخداخیام . [ خ َی ْ یا ] (ع ص ) چادردوز. خیمه دوز. (از ملخص اللغات حسن خطیب ) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || خیمه فروش . (انساب سمعانی ).
خیاملغتنامه دهخداخیام . [ خ ِ ] (ع اِ) یومی از ایام معروف عربان است که درآن خیمه ها برافراشته بودند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خیاملغتنامه دهخداخیام . [ خ ِ ] (ع مص ) ترسیدن و بددلی کردن . || مکر و حیله کردن پس رجوع کردن بر آن . || برداشتن پا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیام نیشابوریلغتنامه دهخداخیام نیشابوری .[ خ َی ْ یا م ِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) حکیم عمرخیام . رجوع به «خیام » و «خیامی » و مجمع الفصحاء ج 1 ص 200 شود.
خیامیلغتنامه دهخداخیامی . [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) لقب دیگر خیام شاعر و فلکی معروف ایران است . علماء عصر وی او را گاه دستور و گاه امام و گاه حکیم و حجةالحق و فیلسوف می نامیده اند. (ی
خیامی النیسابوریلغتنامه دهخداخیامی النیسابوری . [ خ َی ْ یا می یُن ْ ن ِ ] (اِخ ) نام دیگر حکیم عمربن ابراهیم خیام یا خیامی است . رجوع به «خیام » و «خیامی » شود.
عمر خیاملغتنامه دهخداعمر خیام . [ ع ُ م َ رِ خ َی ْ یا ](اِخ ) ابن ابراهیم خیامی نیشابوری ، مکنی به ابوالفتح یا ابوحفص و ملقب به حجةالحق و مشهور به عمر خیام .حکیم ، ریاضی دان و شاعر
خیام نیشابوریلغتنامه دهخداخیام نیشابوری .[ خ َی ْ یا م ِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) حکیم عمرخیام . رجوع به «خیام » و «خیامی » و مجمع الفصحاء ج 1 ص 200 شود.
خیامیلغتنامه دهخداخیامی . [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) لقب دیگر خیام شاعر و فلکی معروف ایران است . علماء عصر وی او را گاه دستور و گاه امام و گاه حکیم و حجةالحق و فیلسوف می نامیده اند. (ی
خیامی النیسابوریلغتنامه دهخداخیامی النیسابوری . [ خ َی ْ یا می یُن ْ ن ِ ] (اِخ ) نام دیگر حکیم عمربن ابراهیم خیام یا خیامی است . رجوع به «خیام » و «خیامی » شود.
عمر خیاملغتنامه دهخداعمر خیام . [ ع ُ م َ رِ خ َی ْ یا ](اِخ ) ابن ابراهیم خیامی نیشابوری ، مکنی به ابوالفتح یا ابوحفص و ملقب به حجةالحق و مشهور به عمر خیام .حکیم ، ریاضی دان و شاعر