خیارکاریلغتنامه دهخداخیارکاری . (حامص مرکب ) زراعت خیار. کشت خیار. || زمینی که در آن جالیز خیار است . جالیز. فالیز. پالیز خیار.
خوارکاریلغتنامه دهخداخوارکاری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مساهله . سهل انگاری . وِل انگاری . مسامحه . بی مبالاتی . بی بندباری . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
خوارکاریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسهلانگاری؛ بیمبالاتی: ◻︎ تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری: ۱۱۰).
خوارکاریلغتنامه دهخداخوارکاری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مساهله . سهل انگاری . وِل انگاری . مسامحه . بی مبالاتی . بی بندباری . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
خوارکاریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسهلانگاری؛ بیمبالاتی: ◻︎ تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری: ۱۱۰).
اهمال کاریلغتنامه دهخدااهمال کاری . [ اِ ] (حامص مرکب ) خوارکاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل اهمال کار. درنگی کردن در کار و از پی آن نرفتن . رجوع به اهمال کار شود.
سخت گیریلغتنامه دهخداسخت گیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) سختی . دقت . زبردستی . (ناظم الاطباء). تشدید. مقابل خوارکاری . (یادداشت مؤلف ) : سخت گیری مکن که خاک درشت چون تو صد را ز بهر نا
خوارکارلغتنامه دهخداخوارکار. [ خوا / خا ] (ص مرکب ) لاابالی . اهمال کار. مساهل . سهل انگار. بی بندوبار. بی مبالات . مسامحه کار. (یادداشت بخط مؤلف ) : کسی گفت خراد برزین گریخت همی