خاربنلغتنامه دهخداخاربن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بته ٔ خار. ج ، خاربنان : ور خاربنی بیند در دشت بترسدگوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست . فرخی .کبکان بی آزار که در کوه بلندندبی قهقهه یکبار ندیدم که بخندندجز خاربنان جایگه خود نپسند
خوربینhelioscopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای مشاهدۀ قرص خورشید که از چشم رصدگر در مقابل پرتوهای درخشان خورشید محافظت میکند
الهانلغتنامه دهخداالهان . [ اَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است به اسم الهان بن مالک بن زیدبن اوسلةبن ربیعةبن خیاربن زیدبن کهلان بن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان ، برادر همدان بن مالک . (از معجم البلدان ).