خنبکلغتنامه دهخداخنبک . [ خُم ْ ب َ ] (اِمص ) برهم زدگی کف های دست با اصول مطابق ساز. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). || استهزاء. مسخره . (ناظم الاطباء
خنبک زدنلغتنامه دهخداخنبک زدن . [ خُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن . (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس . خاقانی .در تم
خنبکلغتنامه دهخداخنبک . [ خُم ْ ب َ ] (اِمص ) برهم زدگی کف های دست با اصول مطابق ساز. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). || استهزاء. مسخره . (ناظم الاطباء
خنبک زدنلغتنامه دهخداخنبک زدن . [ خُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن . (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس . خاقانی .در تم
خمکلغتنامه دهخداخمک . [ خ ُم ْ م َ ] (اِ) خنبک . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (جهانگیری ). || صدای دست بر دست زدن با اصول و ضرب گرفتن مطابق ساز. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : در