خو دادنلغتنامه دهخداخو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) عادت دادن . معتاد کردن . معتاد نمودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
مدمندیکشنری عربی به فارسیخو دادن , اعتياد دادن , عادي کردن , معتاد , () خو گرفتگي , عادت , اعتياد , خو گرفته
تعوددیکشنری عربی به فارسیعادت دادن , اشنا کردن , اشنا شدن , معتاد ساختن , معتاد شدن , عادت , خو گرفتن , انس گرفتن , خو دادن , سکونت کردن
تاقلمدیکشنری عربی به فارسیبه اب و هواي جديد خو گرفتن , مانوس شدن , خو دادن يا خو گرفتن(انسان) , خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد)