خوی زالغتنامه دهخداخوی زا. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ) مُعَرِّق . (یادداشت مؤلف ).
زاویۀ خطیline angleواژههای مصوب فرهنگستانزاویۀ حاصل از اتصال دو سطح یا دو دیوارۀ دندان در امتداد یک خط
زاویۀ خطی نزدینهـ لُپیmesiobuccal line angleواژههای مصوب فرهنگستانزاویۀ خطی حاصل از اتصال سطوح نزدینه و لُپی دندان
معرقلغتنامه دهخدامعرق . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تح
خویلغتنامه دهخداخوی . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (اِ) عرق . آب رطوبت که از مسامات جلد انسان و دیگر حیوانات خارج شود. (از ناظم الاطباء). حِمَّة. حَمیم . (یادداشت بخط مؤ
خرخشهلغتنامه دهخداخرخشه . [ خ َ خ َ ش َ / ش ِ ] (ترکی ، اِ) بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن . (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : این لغت ترکی معادل قارغاش و آ
خوشخولغتنامه دهخداخوشخو. [ خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب ) خوش خلق . خلیق . خَلِق ؛ خوش اخلاق . متواضع. ملایم . با لطافت در خلق . خوشخوی : و مردمانیند بمردم نزدیک و خوشخو و آمیزنده . (
گل زانلغتنامه دهخداگل زان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔبخش سلماس شهرستان خوی واقع در 7500گزی جنوب باختر سلماس و 1500گزی جنوب راه ارابه رو سلماس به چهریق . هوای آن معتد