خوی آلودلغتنامه دهخداخوی آلود.[ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (ن مف مرکب ) عرق آلود. خیس از عرق . عرقدار. خوی آلوده . (یادداشت مؤلف ).
خوی آلودهلغتنامه دهخداخوی آلوده . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عرق آلوده . خیس از عرق . خوی آلود. (یادداشت مؤلف ) : یکی مغفر خسروی بر سرش خوی آلوده ببر بی
خون آلود کردنلغتنامه دهخداخون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .
خوی آلودهلغتنامه دهخداخوی آلوده . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عرق آلوده . خیس از عرق . خوی آلود. (یادداشت مؤلف ) : یکی مغفر خسروی بر سرش خوی آلوده ببر بی
عرق آلودلغتنامه دهخداعرق آلود. [ ع َ رَ ] (ن مف مرکب ) پوشیده شده از خوی و عرق . (ناظم الاطباء). آنکه عرق کرده باشد. (آنندراج ). آلوده به عرق . خوی آلوده : ای بسا خانه ٔ تقوی که رسی
آلودلغتنامه دهخداآلود. (ن مف مرخم / نف مرکب ) در کلمات مرکبه از قبیل آردآلود، اشک آلود، بت آلود، تراب آلود، تهمت آلود، خاک آلود، خشم آلود، خواب آلود، خون آلود، خوی آلود، ریگ آلو
آلودهلغتنامه دهخداآلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) لوث ، دَرَن ، وسخ ، نجاست ، شوخ ، پلیدی گرفته . ملوّث . مدَرّن . متنجس : ...َر آلوده بیاری ّ و نهی در...َس من بوسه ای چند بتزوی
خونینلغتنامه دهخداخونین . (ص نسبی ) منسوب به خون . || آلوده به خون . خون آلوده . (ناظم الاطباء) : کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک زمزم فشرده شد چو حجر کز تو باز ماند. خاقانی