خویشاوندانلغتنامه دهخداخویشاوندان . [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) ج ِ خویشاوند. (ناظم الاطباء). اقارب ، اُسرَه . حمیم . (یادداشت مؤلف ) : پسرش عضد قوی تر آمد از پدر و خویشاوندان . (تاری
خویشاونددیکشنری فارسی به انگلیسیakin, cognate, connected, consanguineous, kinsman, related, relation, relative
صِهْراًفرهنگ واژگان قرآنخویشاوندان سببی - خویشاوندی که به سبب ازدواج با زنی با بستگان او ایجاد می شود (مراد از صهر محرميت از ناحيه زن است)