خویدجانلغتنامه دهخداخویدجان . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 8 هزار و پانصدگزی جنوب باختری فیروزآباد و دو هزارگزی راه مالرو عمومی .این دهک
خودتانگویش اصفهانی تکیه ای: xodun طاری: xodu(n) طامه ای: xoydu(n) طرقی: xoydu(n) کشه ای: xoydu(n) نطنزی: xoydu
جان گرفتنلغتنامه دهخداجان گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زندگانی یافتن . (بهار عجم ). قوت یافتن پس از ضعف و بیماری . قوی شدن پس از ضعف : از الفش آب روان جان گرفت راه به سرچشمه ٔ ح
خایدانهلغتنامه دهخداخایدانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دانه ٔ سفید رنگی از جواهر است . خایه دانه . (از الجماهر بیرونی ص 129، پاورقی ). رجوع به خایه دانه شود.
خشیجانلغتنامه دهخداخشیجان . [ خ َ ] (اِ) ج ِ خشیج یعنی اضداد.(برهان ). || مخفف آخشیجان هست که عناصر باشد و آن خاک و آب و هوا و آتش است . (برهان قاطع).
خوجانلغتنامه دهخداخوجان .(اِخ ) قصبه ٔ بلوک استواء از نیشابور. (دمشقی ) (معجم البلدان ) (منتهی الارب ): خوجان شهرکی است [ از خراسان ] با کشت و برز بسیار و آبادان و از حدود نشابور
خوجانیلغتنامه دهخداخوجانی . (ص نسبی ) منسوب به خوجان که قصبه ای است در نواحی نیشابور و از آنجاست ابوعمرو فراتی خوجانی که شیخ حنفی بود و صاعد استوائی خوجانی بن محمد. (از انساب سمعا