خوکلغتنامه دهخداخوک . (اِ) جانوری است معروف (برهان قاطع). خنزیر. ابودلف . کاس . بغراء. ابوالجهم . ابوزرعه . ابوعقبه . ابوعلبه . ابوقاوم . (یادداشت بخط مؤلف ). خوک ازنظر جانورش
روباه طبعلغتنامه دهخداروباه طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) روباه صفت . آنکه در مکاری و حیله گری و نیرنگ بازی به طبیعت روباه باشد : با من پلنگ سارک و روباه طبعک است این خوک گردنک سگک دمنه گوهر
خلقتلغتنامه دهخداخلقت . [ خ ِ ق َ ] (ع اِ) نهاد. فطرت . طبیعت . خمیره . طبع. سرشت . آب و گل . گوهر. گهر. (یادداشت بخط مؤلف ). جِبِلَّت . (زمخشری ) : گر نتواند که شود خوک میش زآ
ختمدیکشنری عربی به فارسیمهر , خاتم , کپسول , پهن , کاشه , رک گو , بي پرده حرف زن , رک , بي پرده , صريح , نيرومند , مجاني , چپانيدن , پرکردن , اجازه عبور دادن , مجانا فرستادن , معاف کرد
خشوکلغتنامه دهخداخشوک . [ خ ُ / خ َ ] (اِ) حرام زاده . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). لقیطه . (شرفنامه ٔ منیری ). ولدالزنا. (یادداشت بخط مؤلف ) : ایا بلا
دمنهلغتنامه دهخدادمنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) روباه . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر) : چون کلاژه همه دز