خونلغتنامه دهخداخون . (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگ بیشتر میانه ٔ شمال و جنوب بشگان . (فارسنامه ٔ ناصری ). این نقطه در فرهنگ جغرافیایی ایران چنین آمده است : دهی است از دهستان ب
خونلغتنامه دهخداخون . (ع اِ) ج ِ خُوان ، خِوان ، خَوّان و خُوّان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
کر و فرلغتنامه دهخداکر و فر. [ ک َرْ رُ ف َرر ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف ) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که رسوم کر و فر نیک می
لعل فاملغتنامه دهخدالعل فام . [ ل َ ] (ص مرکب ) به رنگ لعل . لعلی . سرخ : بدین چاره تا آن لب لعل فام کنیم آشنا با لب پورسام . فردوسی .چو رخ لعل شد از می لعل فام به گشتاسب هیشوی گفت
فروگذاردنلغتنامه دهخدافروگذاردن . [ ف ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) بزمین گذاشتن و رها کردن . از توجه خود دور داشتن چیزی را و نپرداختن بدان : هر روز نو عتابی و دیگر بهانه ای ناخوش بود عتاب ز
پوران دختلغتنامه دهخداپوران دخت . [ دُ ](اِخ ) مشهور با باء فارسی و لکن در سکه های پهلوی باباء موحده است (بوران ) بدون کلمه ٔ دخت . رجوع شود به سکه های ساسانی تألیف دمرگان . بروایت
اقرارلغتنامه دهخدااقرار. [ اِ ] (ع مص ) ثابت کردن کسی را در کاری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بگفت بر خود ثابت کردن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). |