ز خود شدنلغتنامه دهخداز خودشدن . [ زِ خوَدْ / خُدْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیخود و بیهوش شدن . (ناظم الاطباء). از خود شدن . بیخبر و بیهوش شدن . (رشیدی ). بیهوش شدن . از خود رفتن و مدهوش
خونلغتنامه دهخداخون . (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگ بیشتر میانه ٔ شمال و جنوب بشگان . (فارسنامه ٔ ناصری ). این نقطه در فرهنگ جغرافیایی ایران چنین آمده است : دهی است از دهستان ب
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ئُدْ دی ](اِخ ) خجندی الفارسی . صاحب مجمع الفصحاء آورده است : از فضلای زمان خود به وفور فضیلت ممتاز بوده مدح ملک یبغو می گفته و در عهد محمد ایلدگز
ماهتابلغتنامه دهخداماهتاب . (اِ مرکب ) پرتو ماه راگویند. (برهان ) (از غیاث ). به قلب اضافت ، پرتو ماه .مهتاب . گرد، نسخه ، پنبه ، چادر، یاسمن ، پرنیان ، صندل ، شیر از تشبیهات اوست
تابلغتنامه دهخداتاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). تاو. (انجمن آ
رخلغتنامه دهخدارخ . [ رُ ] (اِ) رخساره . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبه
فشاندنلغتنامه دهخدافشاندن . [ ف َ / ف ِ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی افشانتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). افشاندن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). ریختن : فرامرز گویا که زنده نماند