خفتن خونلغتنامه دهخداخفتن خون . [ خ ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بحل شدن خون . از قصاص درگذشتن . (آنندراج ).
خون خفتهلغتنامه دهخداخون خفته . [ ن ِ خ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون خوابیده . کنایه از خونی که بحل کرده باشند و بازپرسی آن نکنند. (آنندراج ) : شهید چشم تو تا روز حشر م
ختنلغتنامه دهخداختن . [ خ ُ ت َ] (اِخ ) بنابر قول یاقوت ختن که گاهی با تشدید تاء نیز می آید نام ولایتی است بزیر کاشغر و در پشت یوزَکَند. که از بلاد ترکستان بشمار می آید این ولا
پادشاه ختنلغتنامه دهخداپادشاه ختن . [ دْ / دِ هَِ خ ُ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از خورشید. (برهان ).
خفتن خونلغتنامه دهخداخفتن خون . [ خ ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بحل شدن خون . از قصاص درگذشتن . (آنندراج ).
خفتنلغتنامه دهخداخفتن . [ خ ُ ت َ ] (مص ) خواب کردن . خسبیدن . بخواب رفتن . (ناظم الاطباء). غنویدن . خفتیدن . مقابل بیدار شدن . خوابیدن . تمام سر و گردن و تنه و پایها رابدرازا ب
کپیدنلغتنامه دهخداکپیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) (کلمه ٔ آهرمنی ) خفتن . خوابیدن . تمرگیدن . (یادداشت مؤلف ). در حالت نشسته به روی افتاده خوابیدن . (ناظم الاطباء). || برداشتن . برگرفت
صبوحی کردنلغتنامه دهخداصبوحی کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شراب نوشیدن در بامداد ویا شراب نوشیدن از بامداد تا گاه خفتن : اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد
حرام شدنلغتنامه دهخداحرام شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تلف شدن . از حیز انتفاع افتادن . نفله شدن . بی فایده شدن . بی نتیجه از میان رفتن . || ممنوع و محظور شدن . محرم شدن . محرم گ