خون خروسلغتنامه دهخداخون خروس . [ ن ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ . کنایه از شراب لعلی . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج ).
خروس خوانلغتنامه دهخداخروس خوان . [ خ ُ خوا / خا ] (اِ مرکب ) قبل از سَحَر. پاس اخیر شب . آخر شب . (یادداشت بخط مؤلف ).- خروس خوان اول ؛ گاه اول خواندن خروس پس از نیمه شب . صبح نخس
لزوملغتنامه دهخدالزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات )
شرابلغتنامه دهخداشراب . [ ش َ ] (ع اِ) آشامیدنی از مایعات که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام . ج ، اشربة. آشامیدنی . نوشیدنی . آب . مقابل طعام . (یادداشت مؤلف ). هر شی ٔ ر
یوزلغتنامه دهخدایوز.(اِ) جانوری شکاری کوچک تر از پلنگ که بدان مخصوصاً شکار آهو و مانند آن کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).قضاع . اکشم . کشم . شکیمة. کثعم . (منتهی الارب ). جان
خونبارلغتنامه دهخداخونبار. [ خوم ْ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ خون . ریزنده ٔ خون . خون فشان : سر خنجرش ابر خونبار بودسنانش نهنگ یل اوبار بود. اسدی .مانند باران خون چکان و عموماً صفت چش
طاوس دملغتنامه دهخداطاوس دم . [ وو دُ ] (ص مرکب ) که دمی چون طاوس دارد : ز حلق خروسان طاوس دم فروریخت در طاسها خون خم .نظامی .