خون جاملغتنامه دهخداخون جام . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری . (برهان قاطع). خون بط. خون تاک . خون رز. خون دختر رز.
جامه در خون کشیدنلغتنامه دهخداجامه در خون کشیدن . [ م َ / م ِ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کُشتن . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ). بقتل رساندن : نازک اندامی که ما را جامه در خون میکشدبر گرفتا
خون بطلغتنامه دهخداخون بط. [ ن ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خون جام . کنایه از شراب . (از انجمن آرای ناصری ). شراب لعلی . (از آنندراج ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خون خاملغتنامه دهخداخون خام . [ ن ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون جام . کنایه از شراب انگوری است . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : شودکار ما پخته زان خون خام . نظامی (از آنندراج ).
جامهلغتنامه دهخداجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهت
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ ] (ع مص ) ریگ انداختن در طعام . (از منتهی الارب ). ریگ قرار دادن در طعام . (از اقرب الموارد). || آلودن به خون جامه را. (از منتهی الارب ). آغشتن جامه
دلتنگ گشتنلغتنامه دهخدادلتنگ گشتن . [ دِ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دلتنگ گردیدن . دلتنگ شدن . تنگدل شدن . افسرده و غمگین گشتن : به خون جامه ٔ خسروی رنگ گشت شه جم از آن زخم دلتنگ گشت .