خون بهافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپول یا چیز دیگر که قاتل به بازماندگان مقتول میدهد تا از گناه او درگذرند؛ دیه.
خونبهالغتنامه دهخداخونبها. [ خوم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) تاوان و دیه ٔ ریخته شدن خون و کشته شدن کسی . (ناظم الاطباء). دیه . (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) : کرا کشته شد دادشان خونبهاب
خونبها دادنلغتنامه دهخداخونبها دادن . [ خوم ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) دیه پرداختن . پول خون کسی را دادن . (یادداشت مؤلف ).
خونبها ستدنلغتنامه دهخداخونبها ستدن . [ خوم ْ ب َ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پول خون گرفتن . گرفتن خونبها.
مرهم بهالغتنامه دهخدامرهم بها. [ م َ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) زری که به مجروح دهند برای درمان کردن وی . (آنندراج ) : ثنا گفت برکار استادشان ز مرهم بها خون بها دادشان . ملاعبداﷲ هاتفی (ا