خونبارلغتنامه دهخداخونبار. [ خوم ْ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ خون . ریزنده ٔ خون . خون فشان : سر خنجرش ابر خونبار بودسنانش نهنگ یل اوبار بود. اسدی .مانند باران خون چکان و عموماً صفت چش
خشن بارانیلغتنامه دهخداخشن بارانی . [ خ َ ش َ ] (اِ مرکب ) جبه ای که درباران می پوشند. (ناظم الاطباء). || کلاهی که از گلیم و گیاه و نمد و جز آن که در هنگام باران شبانان و غیر آن بر سر
خاک با خون سرشتنلغتنامه دهخداخاک باخون سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قتل عام شدن و حادثه و واقعه ٔ عظیم روی دادن باشد.
خونبارانلغتنامه دهخداخونباران .[ خوم ْ ] (نف مرکب ) در حال باریدن خون : حذر کن ز آه مظلومی که بیدار است و خون باران تو شب خفته ببالین تو سیل آید ز بارانش .خاقانی .
یاقوت نشانلغتنامه دهخدایاقوت نشان . [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) یاقوت نشانیده . هر چیز که در آن یاقوت نشانده باشند (معنی صفت مفعولی را رساند). مرصع به یاقوت . || مجازاً به معنی اشکبار و خون
سپیددندانلغتنامه دهخداسپیددندان . [ س َ/ س ِ پیدْ، دَ ] (ص مرکب ) خندان . ضاحک : اشک ِ خون بارد و بخنده مدام تازه روی و سپیددندان است .محمدبن نصیر (در صفت شمشیر).
نقیبی هرویلغتنامه دهخدانقیبی هروی . [ ن َ بی ِ هََ / هَِ رَ ] (اِخ ) ازشاعران قرن نهم است و به مناسبت مصاحبت با امیر عبدالقادر نقیب تخلص نقیبی اختیار کرده است . او راست :دیده ام تا شد
جمال الدین دکنیلغتنامه دهخداجمال الدین دکنی . [ ج َ لُدْ دی ن ِ دَ ک َ ] (اِخ ) محمدبن نصیر از فضلا و شعرای نامدار بود. محمد عوفی گفته که او را تألیفاتی است از جمله مجلس آرای شهابی . وی م