خون آلوده گردیدنلغتنامه دهخداخون آلوده گردیدن . [ دَ / دِ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون شدن . خون آلوده شدن .
خون آلودهلغتنامه دهخداخون آلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آغشته بخون . لکه دار از خون . (ناظم الاطباء). خونین : سر از البرز برزد قرص خورشیدچو خون آلوده دزدی سر ز مکمن . منوچهری .چون
خون آلوده گردانیدنلغتنامه دهخداخون آلوده گردانیدن . [ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . خون آلوده کردن .
خون آلوده کردنلغتنامه دهخداخون آلوده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آغشته کردن بخون . لکه دار کردن بخون . خونین ساختن .
اشک خون آلودهلغتنامه دهخدااشک خون آلوده . [ اَ ک ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ). رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک حنائی و اشک خونی و اشک خونین شود.
ارتماللغتنامه دهخداارتمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آلوده گردیدن . (منتهی الارب ). آلوده شدن . خون آلوده گردیدن . (آنندراج ).آلوده شدن بخون . (تاج المصادر بیهقی ). || خوار و حقیر شدن .
دمیلغتنامه دهخدادمی . [ دُ می ی ] (ع مص ) خون آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
دمیلغتنامه دهخدادمی . [ دَ م َن ْ ] (ع مص ) خون آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خون آلود شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار).
تضرجلغتنامه دهخداتضرج . [ ت َ ض َرْ رُ ] (ع مص ) خون آلود شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آلوده شدن جامه و جز آن به خون . (از اقرب الموارد).
التیاثلغتنامه دهخداالتیاث . [ اِ ] (ع مص ) درآمیختن . آمیخته شدن . (منتهی الارب ) التباس . (اقرب الموارد). || دشخوار شدن کار بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). || جامه در خود پیچیدن .