خون آلوده کردنلغتنامه دهخداخون آلوده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آغشته کردن بخون . لکه دار کردن بخون . خونین ساختن .
خون آلود کردنلغتنامه دهخداخون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .
خون آلودهلغتنامه دهخداخون آلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آغشته بخون . لکه دار از خون . (ناظم الاطباء). خونین : سر از البرز برزد قرص خورشیدچو خون آلوده دزدی سر ز مکمن . منوچهری .چون
خون آلوده گردانیدنلغتنامه دهخداخون آلوده گردانیدن . [ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . خون آلوده کردن .
خون آلوده گردانیدنلغتنامه دهخداخون آلوده گردانیدن . [ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . خون آلوده کردن .
آلودهلغتنامه دهخداآلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) لوث ، دَرَن ، وسخ ، نجاست ، شوخ ، پلیدی گرفته . ملوّث . مدَرّن . متنجس : ...َر آلوده بیاری ّ و نهی در...َس من بوسه ای چند بتزوی
دست آلائیدنلغتنامه دهخدادست آلائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آلوده کردن دست : خون سعدی کم از آنست که دست آلائی ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش . سعدی .بخدا بر تو که خون من بیچاره مریزکه م
خثعمةلغتنامه دهخداخثعمة. [ خ َ ع َ م َ ] (ع مص ) آلوده کردن کسی را بخون خودش . (از متن اللغة). || جمع شدن قوم و ذبح کردن جزور و خوردن آن و سپس آمیختن خون مذبوح را بعطریات و دست ب
تدمیملغتنامه دهخداتدمیم . [ ت َ] (ع مص ) (از «دم و») خون آلوده گردانیدن کسی را . || آسان کردن برای کسی راه را. || دادن کسی را راهی . || ساختن برای کسی راه را. || نزدیک گردانیدن ر