خونخواهی کردنلغتنامه دهخداخونخواهی کردن . [ خوا / خاک َ دَ ] (مص مرکب ) طلب ثار کردن . طلب خون کسی کردن . قصاص خواستن . (از آنندراج ) : من که شادی مرگ کردم گر کشد قاتل مراشرم بادم مخلص ار در حشر خونخواهی کنم .مخلص
خونخواهلغتنامه دهخداخونخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خون خواهنده . آنکه دعوی خون کسی می کند. انتقام گیرنده . (ناظم الاطباء). طالب ثار. (یادداشت مؤلف ) : گفت رنج از برای خود نبرم بلکه خونخواه صدهزار سرم . نظ
خونخواهیلغتنامه دهخداخونخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب انتقام از جهت ریخته شدن خون کسی . (از ناظم الاطباء). طلب خون کسی کردن . طلب ثار. (یادداشت مؤلف ) : هر که زین شغل یافت آگاهی کآمد آن شیر دل بخونخواهی . <p class="aut
خونخواهیلغتنامه دهخداخونخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب انتقام از جهت ریخته شدن خون کسی . (از ناظم الاطباء). طلب خون کسی کردن . طلب ثار. (یادداشت مؤلف ) : هر که زین شغل یافت آگاهی کآمد آن شیر دل بخونخواهی . <p class="aut
خونخواهیلغتنامه دهخداخونخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب انتقام از جهت ریخته شدن خون کسی . (از ناظم الاطباء). طلب خون کسی کردن . طلب ثار. (یادداشت مؤلف ) : هر که زین شغل یافت آگاهی کآمد آن شیر دل بخونخواهی . <p class="aut