خوف داشتنلغتنامه دهخداخوف داشتن . [ خ َ / خُو ت َ ] (مص مرکب ) بیم داشتن . ترس داشتن . وحشت داشتن . رعب داشتن . || ضد رجا داشتن . مقابل امید داشتن : جز بخشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش م
خو داشتنلغتنامه دهخداخو داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) معتاد بودن . (یادداشت بخط مؤلف ) : آزردن ما زمانه خو داردمازار از او، گرت بیازارد.ناصرخسرو.
خود داشتنلغتنامه دهخداخود داشتن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (مص مرکب ) کف ّ نفس کردن . حفظ خود کردن . مواظب خود بودن . دم نزدن .بیخود سخن نگفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر خود بدارند با
خوش داشتنلغتنامه دهخداخوش داشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) نکو داشتن . خوب داشتن : به لطف خویش خدایاروان او خوش داربدان حیات بکن زین حیات خرسندش . سعدی .پیام دادم و گفتم بیا
بند خود داشتنلغتنامه دهخدابند خود داشتن . [ ب َ دِ خَودْ / خُدْ ت َ ] (مص مرکب ) در کنف و حمایت خویش قرار دادن . حمایت کردن .
ترسیدنلغتنامه دهخداترسیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) خوف داشتن و خوف کردن و بیم داشتن و بیم کردن و جرئت نکردن و جبن کردن . (ناظم الاطباء). وجل . تهیّب . بیم کردن . هراسیدن . اندیشیدن . با
مراقبةلغتنامه دهخدامراقبة. [ م ُ ق َ ب َ ] (ع مص ) نگاهبانی کردن . (منتهی الارب ). حراست کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن چیزی را. (از غیاث اللغات ). یکدیگر را
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (سلطان ...) پسر سلطان احمد جلایر است ، در آن هنگام که قرایوسف ترکمان بر عراق عرب یورش میخواست برد، سلطان احمد در بغداد بود به حله نزد پسر خ
گدرکلغتنامه دهخداگدرک . [ گ َ رَ ] (اِ) سلاح جنگ . مؤلف آنندراج آرد: در جهانگیری بمعنی سلاح است . (برهان ) (جهانگیری ). گدر. فرخی گفته : روز و شب در بر تو گدرک بالنده چو سروسال
