خوض کردنلغتنامه دهخداخوض کردن . [ خ َ / خُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعمق کردن . غوررسی کردن : ز آنکه پیوسته ست هر لوله بحوض خوض کن در معنی این حرف خوض . مولوی .معاندان بحسد در حق وی خوضی کرده اند. (گلستان
خط برآمدهhumped track, heaved trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی با ناهمواریهایی در نیمرخ طولی که به دلیل تعمیر ناقص و نگهداری نامناسب یا تورم ناشی از یخبندان بستر ایجاد میشود
عوارض خط پرسرنشینhigh-occupancy toll, HOTواژههای مصوب فرهنگستانعوارضی که از خودروهای تکسرنشینی اخذ میشود که از خطوط یا راههای مختص به خودروهای پرسرنشین عبور میکنند
خیاضلغتنامه دهخداخیاض . (ع مص ) خوض . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). رجوع به خوض شود.
مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م َ ] (ع ص ) (از«خ وض ») فرورفته و خوض کرده در آب . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود.
تعاطیفرهنگ فارسی عمید۱. با یکدیگر در امری خوض و مشورت کردن.۲. به کاری پرداختن.۳. چیزی به هم دادن؛ دادوستد کردن.
خَاضُواْفرهنگ واژگان قرآنفرو رفتند (از کلمه خوض به معناي دخول در سخن باطل همچنين خوض عبارت است از ورود در آب و عبور کردن در آن ، ولي به طور استعاره در ورود در امور و کارها نيزاستعمال ميشود ، و بيشتر مواردي که در قرآن استعمال شده در مورد اموري است که شروع در آن مذموم است)
خوضلغتنامه دهخداخوض . [ خ َ ] (ع مص ) درآمدن به آب ، منه : خاض الرجل الماء خوضاً و خیاضاً. فرورفتن در آب . (یادداشت مؤلف ). || درآوردن اسب را به آب . || آمیختن شراب را و شورانیدن آنرا. || درآمدن در سختیها، منه : خاض الغمرات . || جنبانیدن شمشیر را در مضروب . || فرورفتن در قولی یا امری بفکر.
خوضلغتنامه دهخداخوض . [ خ َ ] (ع مص ) درآمدن به آب ، منه : خاض الرجل الماء خوضاً و خیاضاً. فرورفتن در آب . (یادداشت مؤلف ). || درآوردن اسب را به آب . || آمیختن شراب را و شورانیدن آنرا. || درآمدن در سختیها، منه : خاض الغمرات . || جنبانیدن شمشیر را در مضروب . || فرورفتن در قولی یا امری بفکر.
مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م ُ خ َوْ وِ ] (ع ص ) درآینده به آب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه می گذرد از گذرگاه و پایاب رودخانه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویض شود. || آنکه می شوراند و می آمیزد و برمی انگیزد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م َ ] (ع ص ) (از«خ وض ») فرورفته و خوض کرده در آب . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود.
مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م َ ] (ع ص ) گوسپند باردار. (منتهی الارب ) . (ناظم الاطباء). || شیر مسکه برآورده . (ناظم الاطباء) . و رجوع به مخض و مخاض شود.