خوش و بش کردنلغتنامه دهخداخوش وبش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمد گفتن . احوال پرسیدن . (یادداشت مؤلف ).
خسوردنلغتنامه دهخداخسوردن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بریدن و درو کردن علف و غله باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خسودن . (برهان قاطع). || سلام کردن .(ناظم ا
بشلغتنامه دهخدابش . [ ب َ ش ش ] (ع ص ) باش ّ. بشوش . بشاش . (اقرب الموارد). رجوع به صفات مذکور شود. شادکام و خرم و گشاده روی . (از برهان ). گشاده روی . (از اقرب الموارد). تازه
میانلغتنامه دهخدامیان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گو
خرملغتنامه دهخداخرم . [ خ ُرْ رَ ] (ص ) شادمان ، خوشوقت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مسرور. دلخوش . شاد. (ناظم الاطباء). شاداب . سرزنده . مقابل نژند. باطراوت