خوش ساختیلغتنامه دهخداخوش ساختی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی خوش ساخت . استواری . || خوش ترکیبی . خوش هیئتی . خوش ریختی .
خوش ساختلغتنامه دهخداخوش ساخت .[ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنچه ساختمان خوب دارد. آنچه با ساختمان نیکو است . چیزی که ساختمانش محکم و زیباست . || خوش ترکیب . خوش هیئت . خوش ریخت .
کدام خانه (/ خانه ها) را خودش ساخت؟گویش اصفهانی تکیه ای: kudum kiyahâ-š xoš besât? طاری: kum kiya-š xoš besât? طامه ای: keɹom ni keɹahâ xoye boysât? طرقی: kum kiya-š xoyeš besât? کشه ای: kodum kiya-š xoyeš be
آچارلغتنامه دهخداآچار. (اِ) پرورده ها و ترشی ها در آب لیمو و سرکه و امثال آن . ترشی . چاشنی : این مرد... آچارها و کامه ها نیکو ساختی ... امیر وی را بنواخت و گفت از گوسفندان خاص
نقش و نگارلغتنامه دهخدانقش و نگار. [ ن َ ش ُ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خط و خال . تذهیب و ترصیع. آب و رنگ . شکل ها و صورتهای رنگین و گوناگون : بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران ا
معطرلغتنامه دهخدامعطر. [ م ُ ع َطْ طَ ] (ع ص ) خوشبوی ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشبوی ناک و هر چیز خوشبوی و دارای عطر خوش . (ناظم الاطباء). خوشبو. بویا. طیب الرایحه . (ی
رازلغتنامه دهخداراز. (اِ) نهانی . سرّ. رمز. آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که باید پنهان داشت یا به اشخاص مخصوص گفت . (فرهنگ نظام ) : مرا با تو بدین باب تاب نیست ک
زراندودلغتنامه دهخدازراندود. [ زَ اَ ] (ن مف مرکب ) زرنگار و اندودشده از زر. (ناظم الاطباء). چیزبه زراندوده که بر ظاهرش زر بود و بر باطنش چیزی دیگر. (آنندراج ). ملمع. (دهار). زرنگا
