خوش خبریلغتنامه دهخداخوش خبری . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ ب َ ] (حامص مرکب ) نویدنیک . مژده . (ناظم الاطباء). عمل خوش خبر : صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است که مژده ٔ طرب از گلشن سبا آورد
خوش خبرلغتنامه دهخداخوش خبر. [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) نویددهنده . مژده دهنده . (ناظم الاطباء). مژده ور. (یادداشت مؤلف ) : نکته ٔ روح فزا از دهن دوست بگونامه ٔ خوش خبر
خبر خوشلغتنامه دهخداخبر خوش . [ خ َ ب َ رِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبری که موافق کسی است . خبری که حکایت از امری کند که آن امر موافق و مناسب کسی باشد. بشارت . || پ
نویدلغتنامه دهخدانوید. [ ن ُ ] (اِ) خبر خوش . (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مژده . (اوبهی ) (برهان قاطع). مژدگانی . هرچیز که سبب خوشحا
راستیلغتنامه دهخداراستی . (حامص ) استقامت . وضع یا حالت مستقیم و راست . (ناظم الاطباء). مقابل کجی . (از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی . (دهار) (منتهی الا
قیلی ویلی رفتنلغتنامه دهخداقیلی ویلی رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) قیلی ویلی رفتن یا کردن دل ، قند تو دل کسی آب شدن . شایق و مایل به چیزی بودن . خبری خوش شنیدن و از آن مسرور شدن . غنج زدن
ذوق زدهفرهنگ انتشارات معین( ~. زَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - کسی که بر اثر شنیدن خبری خوش دچار هیجان و نشاط شده باشد. 2 - ویژگی چهره ای که در آن شادی نمایان است .