خوش تقریریلغتنامه دهخداخوش تقریری . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت خوش تقریر. عمل خوش تقریر. فصاحت . (یادداشت مؤلف ).
خوش تقریرلغتنامه دهخداخوش تقریر. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ](ص مرکب ) فصیح . نطاق . (ناظم الاطباء). آنکه مسائل علمی را خوب بیان کند. آنکه تقریر خوب دارد. که با گشاده زبانی ادای مطلب کند.
خوشلغتنامه دهخداخوش . [ خ َ ] (ع مص ) نیزه زدن ، منه : خاشه بالرمح . || آرمیدن با زن ، منه : خاش جاریته ؛ آرمید با کنیزک خود. || گرفتن ،منه : خاش الشی ٔ. || پاشیدن ، منه : خاش
خوشلغتنامه دهخداخوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) قریتی است به اسفراین . (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلّف ).
خوش زبانیلغتنامه دهخداخوش زبانی . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ ] (حامص مرکب ) خوش بیانی . خوش تقریری . خوشگوئی . خوش سخنی : بدین شرمناکی بدین خوب رسمی بدین تازه رویی بدین خوش زبانی . فرخی . |
خوش سخنیلغتنامه دهخداخوش سخنی . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ خ َ] (حامص مرکب ) لوسَه . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). خوش تقریری . خوش بیانی . خوش زبانی . خوش گفتاری : ای دوست بصد گونه بگردی به
خوش صحبتیلغتنامه دهخداخوش صحبتی . [ خوَش ْ / خُش ْ ص ُ ب َ ] (حامص مرکب ) خوش زبانی . خوش تقریری . خوش سخنی . || خوش معاشرتی . خوش رفتاری : گرچه باناز امامی است به همسایگیت تو ز خوش
خوش تقریرلغتنامه دهخداخوش تقریر. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ](ص مرکب ) فصیح . نطاق . (ناظم الاطباء). آنکه مسائل علمی را خوب بیان کند. آنکه تقریر خوب دارد. که با گشاده زبانی ادای مطلب کند.
خوش زبانلغتنامه دهخداخوش زبان . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ ] (ص مرکب ) خوش تقریر. شیرین زبان . بلیغ. کسی که سخن او آشکار بود و درهم نبود. (ناظم الاطباء). || آنکه نیش کلام ندارد. آنکه جز از